سلام ماه پیرهن های سیاه ...
سلام شعر محتشم . سلام بوی عطر سیب . سلام ماه دیگ های نذری هیئت ها . سلام ماه رفته روی نیزه ها ...
محرم که میرسه ، هر سال لباسامون مشکی میشه . آوای انتظار خطامون محرمی میشه . آهنگ زنگ گوشیامون ، آهنگ ضبط ماشینامون ، در و دیوار شهرامون ، حتی جوی های آب کنار خیابونامون همه و همه محرمی میشن . نمیدونم چه حسیه ! بزارین با یه سوال بگم . همه غذای نذری محرم و هیئتا رو خوردن دیگه فکر کنم . نظرتون در مورد مزه اون نذری چیه ؟ من یکی که واقعا یه دونه برنج نذری برام از همه غذاهایی که تو این عمر چند سالم خوردم خوشمزه تر بوده و هست ... سرماهای محرمم قشنگه . شده تا حالا تو خیابون موقع عزاداری این قدر سردتون بشه که دستاتون سِر بشه ؟ حس خیلی قشنگیه ... تازه حالا وسط اون سرما یه چای داغ هم بهتون تعارف کنن که دیگه غیر قابل وصف میشه ... تا حالا به حس دلتون غروبای محرم توجه کردین ؟ خیلی غروبای عجیبی داره ... انگار غم عالم و آدم رو دلت میشینه ... امسالم که به این غروبا حس غربت توی یه شهر غریب رو باید اضافه کرد ... یه بارم که شده موقع غروب آفتاب تو محرم فقط دو دقیقه بشینین رو به خورشید هیچی نگین فقط نگاه کنین و فکر کنین ... نمیدونم یه همکلاسیتون براتون دو دقیقه ارزش داره یا نه ! اگه داشتم فقط دو دقیقه ... ضرر نمیکنین
زیادی پرحرفی کردم . ببخشید . اما حرف آخرم . بچه ها موافقین لباس مشکیامونو باید یواش یواش اتو کنیم ؟
* غروب اول آبان ماه . حاء . الف ( نی نما )
- ۹۳/۰۸/۰۱