بچه های رادیولوژی دانشگاه علوم پزشکی کاشان ورودی 93

بچه های رادیولوژی دانشگاه علوم پزشکی کاشان ورودی 93

روزگار ما رو پشت دستگاه رادیولوژی کشوند . حالا ماییم و کلیشه هایی که باید به بهترین نحو تهیه کنیم تا دکترا بتونن درست تصمیم بگیرن . یه کلاسیم . یه دست و یگ پارچه . با یه هدف . موفقیت ........
بچه های رادیولوژی دانشگاه علوم پزشکی کاشان ورودی 93

جشن تولد

اینجا قراره به مناسبت تولدامون جشن بگیریم . پیشاپیش تولد هممون مبارک خنده

تاریخ تولد همه بچه های کلاسم اینجا میتونین ببینین

-------------------------

امروز دهم آبان تولد دو تا از همکلاسیامونه .

خانم رجایی و سعید جابری عزیز تولدتون مبارک .

کتاب خونه کلاسمون
نوشته های چونگ موسس شرکت دوو در مورد موفقیت
چونگ پس از جنگ ویرانگر کره از هیچ شروع کرد و به یک کارآفرین و تولید کننده بزرگ در سطح جهان تبدیل شد،چونگ بنیانگذار شرکت دوو و گروهی متشکل از 22 شرکت از صنایع سنگین و الکترونیک در دنیاست
برای ادامه توضیحات اینجا کلیک کنید
مقدار غذایی که مشاهده میکنید صبحانه چهار نفر است. صبحانه مربوطه  در کسری از ثانیه تناول شد.( انصافا دلمون نیومد صبحونه بخوریمش به عنوان دسر همون شب تموم شد)

  • حمید رضا ابراهیمی
امکانات خوابگاه که محدود باشه همین میشه دیگه ! تازه سنگین شدن درسام از اون طرف داره مزاحم pes بازی کردن ما میشه !!!

تصویر زیر تصویر اتاق خودمون می باشد !

  • حمید رضا ابراهیمی

بچه ها خوش اومدین به وبلاگ جدید کلاسمون . امیدوارم لحظات خوب و خوش و به یاد موندنی رو اینجا داشته باشیم و این وبلاگ تا سال های سال حتی بعد از اتمام تحصیلمونم فعال باشه و همه همینجا جمع باشیم . لبخند

  • حمید رضا ابراهیمی
با تو هستم سهراب...

تو که گفتی گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

راست میگویی تو

چه تفاوت دارد قفس تنگ دلم...

خالی از کس باشد؟یا به قول تو پر از ناکس و کرکس باشد؟؟؟

من نه تنها چشمم...

واژه ها راهم شستم!!!

فکر را...خاطره را...خواب یک پنجره را...

زیر باران بردم..چتر ها را بستم..من به این مردم شهر پیوستم..

من نوشتم همه ی حرف دلم..ارزو کردم و گفتم که..

هوا...عشق...زمین...مال من است...ولی افسوس نشد...

زیر باران من نه عاشق دیدم

نه که حتی یک دوست!!!

"زیر باران من فقط خیس شدم"

  • حمید رضا ابراهیمی
هم قدم شو با من

روی این خیابان سرد و دلتنگ کاشان

خیابانی که ابتدا و انتهایش زندگی و آینده من است

زیر این آسمان بغض آلود

شانه به شانه با من باش

تا با هم...

از تمام جمعه ها رد شویم..

پیش به سوی سرزمین بی جمعه

یادت نرود...

چتر را فراموش کنی

(صبا)

 

     + پی نوشت: سرما چقد خوبه

     + موزیک نوشت:

داره از ابر سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه

فرهاد مهراد _ جمعه

  • حمید رضا ابراهیمی

سلام ماه پیرهن های سیاه ...

سلام شعر محتشم . سلام بوی عطر سیب . سلام ماه دیگ های نذری هیئت ها . سلام ماه رفته روی نیزه ها ...

محرم که میرسه ، هر سال لباسامون مشکی میشه . آوای انتظار خطامون محرمی میشه . آهنگ زنگ گوشیامون ، آهنگ ضبط ماشینامون ، در و دیوار شهرامون ، حتی جوی های آب کنار خیابونامون همه و همه محرمی میشن . نمیدونم چه حسیه ! بزارین با یه سوال بگم . همه غذای نذری محرم و هیئتا رو خوردن دیگه فکر کنم . نظرتون در مورد مزه اون نذری چیه ؟ من یکی که واقعا یه دونه برنج نذری برام از همه غذاهایی که تو این عمر چند سالم خوردم خوشمزه تر بوده و هست ... سرماهای محرمم قشنگه . شده تا حالا تو خیابون موقع عزاداری این قدر سردتون بشه که دستاتون سِر بشه ؟ حس خیلی قشنگیه ... تازه حالا وسط اون سرما یه چای داغ هم بهتون تعارف کنن که دیگه غیر قابل وصف میشه ... تا حالا به حس دلتون غروبای محرم توجه کردین ؟ خیلی غروبای عجیبی داره ... انگار غم عالم و آدم رو دلت میشینه ... امسالم که به این غروبا حس غربت توی یه شهر غریب رو باید اضافه کرد ... یه بارم که شده موقع غروب آفتاب تو محرم فقط دو دقیقه بشینین رو به خورشید هیچی نگین فقط نگاه کنین و فکر کنین ... نمیدونم یه همکلاسیتون براتون دو دقیقه ارزش داره یا نه ! اگه داشتم فقط دو دقیقه ... ضرر نمیکنین

زیادی پرحرفی کردم . ببخشید . اما حرف آخرم . بچه ها موافقین لباس مشکیامونو باید یواش یواش اتو کنیم ؟ 

                                                                                  * غروب اول آبان ماه . حاء . الف ( نی نما )

  • حمید رضا ابراهیمی
اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند
 
                                                این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند...
 
 
  • حمید رضا ابراهیمی
سلام دوستان .

خبر خوب برای بچه هایی که کتاب فیزیک تشعشع سفارش داده بودن این که کتابا رسید دستم . شنبه ایشالله اگه زنده بودیم میارم براتون .

  • حمید رضا ابراهیمی
شب امــتحان خوابگاه دختــرا :‌صدای الامان,خدایا دفه بعدبیشتر میخونم این دفه رو نمره بگیرم. . . 

شب امــتحان خوابگاه پــسرا (ساعت 5 صبـح) : پدر سوخته حکم دست تو بود,اون وقت رد میدی؟!!!!

  • حمید رضا ابراهیمی

صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد

 

پشت خط مادرش بود !

 

پسر با عصبانیت گفت :

 

چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟!

 

مادر گفت :

 

بیست و پنج سال قبل در همین موقع شب ، تو مرا از خواب بیدار کردی !

 

فقط خواستم بگویم :

 

“تولدت مبارک . . . !”

 

  • حمید رضا ابراهیمی